عشق یعنی......... قسمت 12
عشق یعنی......... قسمت 12


بعداز چند روز برگشتیم خونه هامون

-اااااااااااا(خمیازه)خوابت نمیاد

ایجی:نه......راستی یکم میخوام باهات حرف بزنم بیا اینجا بشین 

رفتم پیشش روی مبل نشستم وای بدجور خوابم میومد

-بنال

(ایجی)

-من.....خیلی وقته میخواستم............اینو بگم ..........با من......از...ازدواج میکنی

یهویی حس کردم یکی سرشو گزاشته رو شونه هام چیییییییی ارمی خوابیده بود یعنی هیچی نشنید واااااااای من بزور اینو گفتم حالا باید یهروز دیگه بهش بگم اوووووووف از تو ارمی......بلندش کردم و بردمش اتاقش روی تخت گزاشتمش و پتو رو روش کشیدم

چراغ رو خاموش کردم و رفتم اتاقم

(ارمی)

زیییییییییینگ....زیییییییییییییییینگ

-مررررررررررض...حناااااق......بزار یکم اروم بخوابم

زییییییییینگ زییییییییییییییییینگ

-ولک خفههههههههههههههههههه

گوشی رو ورداشتم و جواب دادم 

-بله

......:سلام ارمی خودتی

-شما کی باشین؟؟؟

......:یوسکه ام خرههههههه

-اولا خر خودتی دوما به نظرت کی سرصبح زنگ میزنه 

یوسکه:الان به نظرت صبحه خنگول الان ساعت۱۲ ظهره

-خب چی میخواستی

یوسکه:ربع ساعت دیگه میرسیم فرودگاه

-چیییییییی؟؟؟؟؟؟بگو جون تو 

یوسکه:جون خودت

گوشی رو قطع کردم و با کلی ذوق و شوق رفتم سمت اتاق ایجی 

-ایجی پاشوووووووووووووو

دیدم بیدار نمیشه دستمو موج کردم و محکممممممممممم زدم تو شکش که باعث شد از خواب بیدار شه

ایجی:اوووووووووووووخ رودم مامااااااااااااان

-پاشوووووووووووو

ایجی:چی شده

از شوق نمیتونستم حرف بزنم

-دارم بهت میگم پاشو بعدا میفهمی

از اتاقش رفتم بیرون و رفتم سمت اتاقم یه دست لباس ورداشتم و پوشیدم و رفتم دنبال ایجی اونم اماده شد

ایجی:نگفتی کجا میخوایم بریم

-گفتم بعدا میفهمی

از خونه زدیم بیرون و سوار تاکسی شدیم 

راننده:ببخشید کجا میخواین برین؟؟؟

-ما رو ببر سمت فرودگاه

راننده:بله

ایجی:فرودگاه:چیییییی؟؟؟؟؟

-هیسسسسسس

بالاخره هم رسیدیم از تاکسی پیاده شدیم داشتم به اطرافم نگاه میکردم بلکه ببنمشون همینطور ی داشتم نگاته میکرد...........بالخره یوسکه رو دیدم منم زود پریدم بغلش ایجی شوکه شده بود خب حقشه منو بغل یه مرد که نمیشناستش ببینه یهویی ایجی منو کشید و اومد جلو روبه روی یوسکه وایساد

یوسکه:شما؟؟؟؟

ایجی:من باید این سوالو ازت بپرسم

یوسکه:ها؟؟؟؟

ایجی:ایشون نامزد من هستم فهمیدی

چییییی؟؟؟نامزدت میام کفشو میزارم تو دهنت ایجی 

-ایجی یوسکه برادرم هستن 

ایجی:چی؟؟؟؟؟یعنی...این برادرته

-پ ن پ خواهرمه

یوسکه:این پسره واقعا نامزدته

اومدم حرف بزنم که ایجی پرید وسط

ایجی:اره مشکلیه

یوسکه:نه اتفاقا خیلی عالیه

-خفههههههه شید من نامزد هیچکی نیستم یوسکه بقیه کو؟؟؟

یوسکه:اونور نشستن

-بریم پیششون

وییییی برادرام چقدر بزرگ شدن ای خپا بگم چیکارت بکنه پدر که منو چهار سال از دیدن برادراتم محروم کردی

شین:بزرگ شدی

-تو هم همینطور

کانتو:من خوابم میاد

لایتو:بریم عمارت خودمون

-عمارت؟؟؟؟؟

لایتو:اره من که عمرا برم عمارت پدرم

کانتو:یلا بریم

هممون سوار ماشین شدیم و رفتیم عمارت البته سه تا ماشین گرفتیم چون جمعیت برادرام خیلی زیادن

.............ادامه دارد.....................

بچه هایی که تو رمان هستن ببخشید که تو این قسمت نیوردمتون 


[ سه شنبه 28 مهر 1394 ] [ 20:43 ] [ armi kikumaru ] [ بازدید : 1470 ] [ نظرات () ]
مطالب مرتبط
نظرات این مطلب
فاطمه اایچیزن 14:33 - 1394/8/3/7
خودت کلاس چندمی بگو تا من بهت خصوصی بگم ولی اگه بگم قول بده که لو ندی
پاسخ:راستش من کلاس ششم هستم
خیالت تخت عزیزم به کسی نمیگم

رویا 17:25 - 1394/8/1/5
اگه جون تو دوست داری قسمت بعدو بزار هرچه سریع تر وووووووووووووووووووووود
فقط تا امشب
مفهومه؟؟/
پاسخ:yes

اینهیه 7:18 - 1394/8/1/5
عالی بود خوش حالم که برادرات رو پیدا کردی ودیدی اما من واقها از لایتو وسابارو وایاتو خوشم میاد اونا هم هستن هان؟
پاسخ:خخخخخ ممنون لایتو و سوبارو هستن اما سوبارو اسمش رو گزاشتم تونی

فاطمه اایچیزن 20:36 - 1394/7/30/4
چی؟اون حتی نمی دونه خون اشام چیه
پاسخ:نانی؟؟؟؟؟؟؟اخه حتی بچه ای که تو شکم مادرشه میدونه خوناشام چیه راستی فاطی کلاس چندمی؟؟؟؟ببخشید که خیلی فوضولم

فاطی 17:46 - 1394/7/30/4
خیلی خوب بود این قسمت
پاسخ:ممنون عزیزم

فاطی 17:45 - 1394/7/30/4
عااااااااالی
پاسخ:میسی

فاطی 17:44 - 1394/7/30/4
اوا...من و تو هم که فامیل در اومدیم
فک فامیلای خون آشام
پاسخ:بامن بودی یا فاطمه ایچیزن

فاطمه اایچیزن 17:43 - 1394/7/30/4
حالا گور بابای سگ این انگاری خون اشامه اول سرشو میزاره رو شونم بعد یهویی گردنمو گاز میگیره راستی ادامه رو بزار دیه
پاسخ:خخخخخخ فک کنم انیمه عاشقان شیطانی رو دیده که اینقدر هوس گاز گرفتن رو داره باشه عزیزم میزارم

ریوسا 17:33 - 1394/7/30/4
برای اونایی که نمی دونستن گذاشتم
عزیزم
پاسخ:اها باشه گلم

ریوسا 16:38 - 1394/7/30/4
دارم داستان مینویسم اگه میخوان توداستان باشید تا 3ابان وقت دارید.
موارد لازم
اسم
فامیلی
سن سال چندمی
عشقت
خانوادت
تو کدوم مدرسه
ظاهر
اخلاقت
ryosa-love.loxblog.com
تا3 ابان
پاسخ:بهت نظر دادم من همون a r m i t a # v a m p i e r هستم بیوگرافیمو هم بهت دادم


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







آخرین مطالب
سرنوشت تلخ 6 (1394/11/25 )
برای ریواس (1394/10/18 )
قدرت هاتون (1394/10/01 )
سرنوشت تلخ 5 (1394/09/12 )
سرنوشت تلخ 4 (1394/09/06 )
جواب بدین (1394/08/28 )
سرنوشت تلخ 3 (1394/08/28 )
سرنوشت تلخ 2 (1394/08/22 )
سرنوشت تلخ 1 (1394/08/18 )
خبرررررررر (1394/08/06 )